جدول جو
جدول جو

معنی حال گاه - جستجوی لغت در جدول جو

حال گاه
حال گه، میدانی را گویند که در آن چوگان بازی کنند، و شاید که از تغییر لهجۀ قومی است، در اصل هالگه به های هوز، چه هال در فارسی بمعنی گوی است، (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

روز شروع سال نو از عمر کسی که در آن روز جشن گیرند یا مراسمی برای یادبود برپا کنند، وجه تسمیه اش آن است که در قدیم برای حساب عمر رشته ای داشته اند که با گذشتن هر سال گرهی به آن می زده اند و از تعداد گره ها سال های عمر را معلوم می کرده اند، برای مثال گشت چون رشتۀ عمرم کوتاه / معنی سال گره دانستم (ملاطاهر غنی - لغتنامه - سال گره)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاه گاه
تصویر گاه گاه
بعضی اوقات، گاه از گاه، گاه به گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سال ماه
تصویر سال ماه
سال مه، حساب سال و ماه، تاریخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالشگاه
تصویر پالشگاه
جای پالیدن و کاوش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
جای تصفیه. تصفیه خانه
لغت نامه دهخدا
(جَ)
آب خانه. ادب خانه. مستراح. مبرز. مبال
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ لَ / لِ)
حجله خانه:
بحجله گاه زلیخا که بود یوسف زار
ببرقع مه کنعان که هست حسن آباد.
قسمیۀ عرفی شیرازی (از آنندراج).
یوسف که هست پیرهن عصمتش درست
آنجا که حجله گاه زلیخاست چاه اوست.
قسمیۀ عرفی شیرازی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ صِ)
دهی است از دهستان مانۀ بخش مانۀ شهرستان بجنورد واقع در 19هزارگزی شمال باختری مانه و چهارهزارگزی جنوب مالرو عمومی محمدآباد به شتک. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیر و دارای 218 تن سکنه میباشد. از رود خانه اترک مشروب میشود. محصولاتش غلات، میوجات، کنجد. اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سالمه، سالگرد، رجوع به سالمه شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دیوان که در هندوستان آنرا کچهری گویند. (آنندراج). جای حساب کشیدن، کنایه از روز قیامت و صحرای محشر:
اهل فریقین در تو خیره بمانند
گر بروی در حسابگاه قیامت.
سعدی.
ز شرم کثرت عصیان من به رعشه فتد
حسابگاه قیامت چو ارض نیشابور.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
ساحل. کنار دریا. کنار رود:
ازین گردابه چون باد بهشتی
بساحلگاه قطب آورده کشتی.
نظامی.
رجوع به ساحل شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
محل بستن پابند و شکال در دست و پای ستور. (ناظم الاطباء). حوشب. (السامی فی الاسامی). حوشب. آنجای از پای اسب و ستور که شکال بدان بندند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
موضعی به جنوب شرقی سیستان
لغت نامه دهخدا
ندرهً، بندرت، بر سبیل ندرت، گاهی دون گاهی، وقتی دون وقتی، مکرر ولی کم و بزمانهای دور از یکدیگر، احیاناً، لحظه به لحظه، زمان به زمان:
به دربند ارگ آمدی گاه گاه
همی کردی از دور بر وی نگاه،
فردوسی،
نگفتی سخن جز ز نقصان ماه
که یک شب کم آید همی گاه گاه،
فردوسی،
نکردم همی یاد گفتار شاه
چنین گفت با من همی گاه گاه،
فردوسی،
بکس روی منمای جز گاه گاه
بهر هفته ای برنشین با سپاه،
(گرشاسب نامه)،
و سبب آنکه میخواره را گاه گاه قی افتد و گاه اسهال نگذارد که خلط بدور معده گرد آید، (نوروزنامه)، چشم را نگاه دارند از خواندن خطهاء باریک الا گاه گاه بر سبیل ریاضت، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و گاه گاه در آن مینگریست، (کلیله و دمنه)،
چو گردد جهان گاه گاه از نورد
به گرمای گرم و به سرمای سرد،
نظامی،
عمرها باید بنادر گاه گاه
تا که بینا از قضا افتد به چاه،
مولوی،
به دیدار شیخ آمدی گاه گاه
خدادوست در وی نکردی نگاه،
سعدی (بوستان)،
و اهل قرابت را گاه گاه بنوازد، (مجالس سعدی)،
ای ماه سروقامت، شکرانۀ سلامت
از حال زیردستان میپرس گاه گاهی،
سعدی (بدایع)،
من آن نگین سلیمان بهیچ نستانم
که گاه گاه در او دست اهرمن باشد،
حافظ،
گاه گاه این معتقد به صحبت شریف ایشان می رسید، (انیس الطالبین ص 24 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، و گاه گاه به قصابی مشغول می بودم، (انیس الطالبین ص 126 نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، رجوع به گاه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جای حج گزاردن:
بر گنگ و حجگاهشان تاختند
بر آن آب گنگ اندرانداختند.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان تیکوه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج که در 42 هزارگزی شمال باختر دیواندره و یک هزارگزی شمال شوسه دیواندره به سقز واقع شده، کوهستانی و سردسیر است و 84 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و پشم میباشد، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
نام محلی کنار راه تهران به شاهی میان زیر آب و چاکسر و در 207700 گزی تهران واقع شده است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 5 هزارگزی شمال خاور لردگان، متصل به راه عمومی لردگان به پل کره واقع شده، جلگه و معتدل است و 138 تن سکنه دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات آبی و دیمی، شغل اهالی زراعت، گله داری و ذغال سوزی، صنایع دستی جاجیم بافی و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفل گاه
تصویر کفل گاه
سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتل گاه
تصویر قتل گاه
کشتنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد گاه
تصویر داد گاه
جای انصاف، محکمه عدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوالتگاه
تصویر حوالتگاه
حواله گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حواله گاه
تصویر حواله گاه
سپرده گاه، پناه جای سپردن محل حواله، تفرجگاه گردشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
روز شروع سال نو از عمر طبیعی که درین روز بعضی جشن میگیرند. توضیح: وجه تسمیه بسبب رشته ایست که هر سال از عمر مولود بر آن گره زنند تا سالهای عمر بدان معلوم شود (مخصوصا در هند) از تعداد گرههای ریسمان میتوان بسن مولود پی برد ولی در ایران این کلمه را تبدیل به) سالگرد (کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحل گاه
تصویر ساحل گاه
کنار دریا ساحل
فرهنگ لغت هوشیار
دربار و کاخ شاهان، خیمه پادشاهی، جایی که شاهان مردم را بحضور پذیرند بارجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالشگاه
تصویر پالشگاه
تصفیه خانه، محل تصفیه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست هالگه هالگاه (هال دروازه در میدان های ورزشی به ویژه چوگان در آنندراج هال برابر گوی آمده که درست نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاه گاه
تصویر گاه گاه
به ندرت، کم و بیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سال گره
تصویر سال گره
((گِ رِ))
روز شروع سال نو از عمر کسی، جشن تولد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از والاگاه
تصویر والاگاه
عالی جناب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حال که
تصویر حال که
اکنون که، اکنون که حالا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جای گاه
تصویر جای گاه
مقام
فرهنگ واژه فارسی سره
سرخ شدن متناوب صورت در اثر تب یا زیبایی یا شرم و حیا
فرهنگ گویش مازندرانی